استراتژی برای زندگی شخصی
چگونه می توانیم برای زندگی شخصی استراتژی داشته باشیم
ترجمه، تخلیص و تدوین، حسین نوریان مشاور مدیریت استراتژیک
بسیاری از ما وقتی با بحران های مختلف مواجه می شویم به پرسشهای بنیادی و وجودی درباره سلامت، امنیت، هدف، شغل، خانواده و میراثی که بر جا میگذاریم فکر میکنیم اما این اندیشیدنها معمولا کوتاه و کم تاثیر است زیرا چالشها و فوریتهای زندگی روزمره ما را سرگرم میکنند و زمان زیادی برای فکر کردن درباره موضوعات مهم بلندمدت و آنچه که برای آن تلاش میکنیم را باقی نمی گذارند در نتیجه وقتی با تصمیمهای بزرگ و کوچک در مسیر زندگیمان روبرو میشویم چیزی جز احساسات یا شهودهای غیر قابل اقدام برایمان باقی نمیماند و نمی توانیم برای زندگی و سرنوشتمان انتخابهای استراتژیک مناسب و کارا داشته باشیم.
هرکس اندکی مدیریت خوانده یا در موقعیت آن قرار گرفته باشد میداند که اگر چنین شرایطی در فضای کسب و کار وجود داشته باشد واقعا فاجعه است.
هیچ مدیری نمی پذیرد که بتوان سازمانی را بدون تحلیل و استراتژی به موفقیت و ارزش آفرینی رساند پس طبیعی است مشاورانی که سالهای عمر خود را صرف طرح ریزی راهبرد و برنامه برای شرکت ها کردهاند همواره با این پرسش مواجه هستند که آیا میشود مفاهیم و روشهای مدیریت استراتژیک که برای سازمانها مدون شده اند را به حوزه فردی هم تعمیم داد؟
اگر چنین باشد همه افراد مخصوصا مدیرانی که در زندگی کاری خود همواره با این بینش ها سر و کار داشتهاند میتوانند آن را در زندگی خودشان بکارگیرند و آینده بهتری را برای خود و خانوادهشان رقم زنند.
استراتژی را در هر زمان و شرایطی می توان برای زندگی ایجاد کرد اما همانگونه که در سازمان هم مفهوم راهبرد در محیط کسب و کار نامساعد و با عدم قطعیت های فراوان موضوعیت بیشتری دارد استراتژی گذاری برای زندگی نیز در مقاطع عطف یا حساس مانند فارغالتحصیلی از مدرسه و دانشگاه شروع اولین شغل، ارتقاء شغلی، بازنشستگی یا بعد از یک رویداد مهم زندگی مانند از دست دادن سلامتی یا شغل، طلاق، بحران میانسالی یا مرگ یکی از عزیزان اهمیت بیشتری مییابد.
در چنین مواقعی با برخورداری از استراتژی مناسب بهتر میتوانیم تمامی آن لحظات تصمیم گیری سخت را سپری کنیم و برای زندگیمان، تابآوری، استحکام و انعطافپذیری ایجاد نماییم و به شادی و رضایت بیشتری دست بیابیم.
تقارنی شگفت انگیز در استراتژی های سازمانی و شخصی
قطعا استراتژی شرکتهای مختلف با هم متفاوت است و شیوههای رسیدن به آن هم معمولا فرق می کند اما الگوهای مشابه و تکرارشوندهای در این مسیر وجود دارد که بهرهگیری از آنها بینشهای سودمندی را برای مدیران فراهم می کند.
سوالاتی که استراتژی گذاری بنگاه ها معمولا با آن شروع می گردد معمولا اینگونه اند:
سازمان ما موفقیت را چگونه تعریف می کند؟
هدف ما از استمرار کسب و کار کدام است؟
ارزش آفرینی ما برای ذی اثران و جامعه چیست؟
چشم انداز ما کجاست؟
چگونه سبد کسب و کارهایمان را ارزیابی می کنیم؟
چه چیزهایی را می توانیم از بهینه کاوی ها بیاموزیم؟
چه سبدی از انتخاب ها را می توانیم در نظر بگیریم؟
چگونه می توانیم اطمینان بیابیم که تغییراتی که ایجاد می کنیم پایدار و موفق خواهند بود؟
جالب است که همه این پرسش ها می تواند در لایه های فردی نیز مصداق بیابد:
یک زندگی شرافتمندانه موفق چگونه تعریف می شود؟
هدف من از زندگی چیست؟ دوست دارم در آینده در کجا ایستاده باشم؟
چگونه باید سبد زندگی خود را ارزیابی کنم؟
برای بهبود زندگی خود از بهینه کاوی ها چه استفاده ای می توانم ببرم؟
چه سبد انتخاب های بهینه ای می توانم داشته باشم؟
چگونه می توانم تغییرات پایدار و ارزش آفرینی در زندگی خود ایجاد کنم؟
از استراتژی سازمانی به استراتژی فردی
یکی از موفقترین مدیرانی که در تمام دوران فعالیت مشاورهای دیدهام به من گفت که داشتن پرسش های خوب به مراتب دشوارتر از پاسخهای درست مناسب است! پس برای راهبردگذاری فردی نیز باید خود را با پرسشهای مناسب و دشوار مواجه کنیم.
همانطور که استراتژی شرکتی مجموعهای از انتخاب های سازگار و یکپارچه ای است که سازمان را در موقعیت برنده قرار می دهد، استراتژیهای فردی هم بسته ای سازگار از انتخابهایی است که برای آدمها یک زندگی مطلوب و عالی را فراهم میسازد. این انتخابها چه در لایه سازمانی و چه فردی در اثر پاسخ گویی به آن پرسشها مشخص می گردد.
هدف از مدل بیان شده در این سلسله مقالات آن است که اطلاعات تحلیلی را در کنار احساس و شهودمان قرار دهیم تا بتوانیم بر مبنای این بینشها برای زندگی شخصیمان نیز استراتژی گذاری کنیم.
در پژوهشی که قبل از اجرای این مدل انجام شده مشخص گردید که تنها 21% از مدیران جامعه پژوهش، مفهوم زندگی متعالی را برای خود معین و مدون کرده بودند، 9% از آنها اهدف فردی خود را شناسایی و 12% چشم اندازی برای زندگی تعیین کرده بودند وتنها به میزان ناچیز 3 درصد انتخاب هایی برای زندگی شان داشتند که می توان آن را از جنس استراتژی برای زندگی نامید.
از میان کسانی که در پژوهش شرکت داشته اند، دانشجویی حضور داشت که ضرورت وجود استراتژی برای زندگی را اینگونه بیان کرد: وقتی همه مهمانیهای سال نو تمام می شود از خود میپرسیم که آیا واقعا زندگی کردهایم یا تنها زمان بر ما گذشت است؟ او علاقه مند بود که فعالانه و نه منفعلانه زندگی کند برای همین می پرسید که آیا میتوان برنامه بالادستی برای زندگی داشت؟ نه برای آنکه محدودمان کند بلکه بین تلاشهای مختلفمان انسجام و سازگاری ایجاد نماید.
برخلاف اکثر کتابهای خودیاری، این مدل راهی طلایی برای ایجاد خوشبختی یا رضایت از زندگی ارائه نمیدهد زیرا افراد منحصر به فردند و یک انتخاب استراتژیک هرگز نمی تواند برای همه آنها کارگشا باشد پس این روش، ابزارهایی را در اختیار افراد قرار می دهد تا مسیر زندگی خود را در یک فرآیند هفت مرحله ای با بهره گیری از انتخاب های استراتژیک بیابید.
این کار ممکن است دلهره آور به نظر برسد، اما واقعا در عمل فقط چند ساعت طول می کشد انجامش آسان نیست چون باید فرضیات و باورهایی درباره خودمان را به چالش بکشیم و فراتر از بدیهیات برویم اما اینها دلیل نمی شود که تسلیم و منصرف شویم زیرا پاسخ هایی که در اثر طی کردن این فرایند می یابیم بسیار ارزشمند خواهند بود.
به این بیاندیشیم که آیا چیزی مهم ترین از نحوه ادامه زندگی برای ما وجود دارد؟ پس درگام اول مصمم شویم تا به شیوه تحلیل استراتژیک در مورد زندگیمان فکر کنیم و مشتاقانه منتظر بینش هایی باشیم که به دست می آوریم و از سفر در این مسیر لذت ببریم
مرحله اول: چگونه یک زندگی مطلوب را تعریف کنیم؟
استراتژیگذاری برای یک بنگاه صنعتی با مشخص کردن چند هدف قابل اندازهگیری شروع می شود. اینکه آن سازمان میخواهد بر ارزش آفرینی برای سهام داران یا جامعه تمرکز کند یا افزایش فروش یا هر هدف مشابه دیگر. اما اهداف مناسب قابل اندازه گیری برای زندگی شخصی ما کدام هستند؟ الگوهای اجتماعی یا موقعیت ما در نزد دیگران شاید ذهن ما را به آن سمت ببرد که خود را با معیارهایی مانند ثروت، شهرت و قدرت بسنجیم اما تحقیقات نشان می دهد که پول تنها تا زمان براوردن شدن نیازمندیهای اصلی زندگی میتواند برای ما خوشنودی ایجاد کند و بعد از آن دیگر شیب اثرمطلوبش بسیار کم میگردد ضمن اینکه بسیاری از ما با پدیده تردمیل لذت جویی مواجهیم یعنی پس از آن که اتفاقی میافتد که محرک لذت در ما می شود مثلا دستمزدمان افزایش می یابد، ترفیعی می گیریم یا از ما قدرانی می شود به سرعت به سطح مطلوبیت و خوشنودی اولیه باز می گردیم و ای بسا حتا به میزانی کمتر از آن هم نزول کنیم، این خاصیت دلایل متعدد دارد مثلا اینکه سطح توقعات ما بالاتر می رود و از این جهت مطلوبیت های آتی در چشممان کمرنگ می گردد یا در موقعیتی قرار می گیریم که خودمان را با افرادی که در سطح بالاتری از آن مطلوبیت قرار دارند مقایسه می کنیم.
پس در واقع این معیارها نمی توانند گزینه های مناسبی برای سنجیدن مطلوبیت زندگی باشند پس چه انتخاب های دیگری وجود دارد؟ فیلسوفان یونان باستان دو معیار را باهم مقایسه کرده اند یکی لذتجویی و دیگری معنا در زندگی، معیارهای لذت جویی بسیار تحت تاثیر اثر تردمیل است اما وجود معنا اینگونه نیست! پژوهشهای مختلف نشان میدهد معناهایی مانند ارتباطات ارزش آفرین با دیگران و تاثیر ما بر زندگی افراد و تعداد قلب ها و زندگی هایی که لمس کردیم خوشنودی و مطلوبیت با پایداری بسیار بیشتری را ایجاد می کنند.
دوم: ماموریت زندگی ما چیست؟
استراتژی خوب برای بنگاه باید بر ماموریتی دقیق و ارزش آفرین لنگر انداخته باشد که این بیانیه از تلفیق دو تفکر شکل می گیرد، یکی اینکه قابلیت ها و توانایی های شرکت ما کدامند و دیگر اینکه محیط پیرامونی ما یا به عبارت دیگر محیط به چه احتیاج دارد.
ماموریت شخصیت سازمان را تشریح می کند، آنچه که هست و آنچه برایش می کوشد. بیانیه ماموریت رکن جهت ساز استراتژی و ستاره قطبی برای سازمان است تا مسیر را گم نکند. با تفکر بر همین سوالات می توان به ماموریت زندگی شخصی نیز دست یافت.
از خودمان بپرسیم که در چه کارهایی خوب هستیم، چه قابلیت هایی داریم و محیط پیرامون ما به چه چیزهایی نیاز دارد و این قابلیت های ما می تواند کدام یک از آن نیازها را برطرف کند؟
قوت هایی مانند خلاقیت، هوش، کارتیمی، توان مالی، انرژی زیاد، توان برقراری ارتباطات و مانند آن را چگونه می توانم برای حل چالش های جامعه به کارگیرم؟ ارزش های اصلی از نظر من کدام اند، برخورداری از انصاف، صداقت، سخت کوشی و مانند آن اگر با آن قابلیت ها ترکیب شود چگونه می تواند در حل چالش های ریز و درشت جامعه به هرمقدار موثر باشد؟
برای پاسخ گویی به این سوالات و تدوین ماموریت، می توان از بینش های ذی اثران کمک گرفت، از همکاران، دوستان، خانواده و دیگران بپرسیم که نظرشان درباره قابلیت های ما چیست و توانایی تاثیر گذاری بر کدام چالش های اجتماعی را در ما یافته اند؟
سوم: چشم انداز زندگی من چیست؟
گام بعدی در ایجاد یک استراتژی مناسب برای شرکت، تعیین چشم انداز برای آینده است. برای اینکار معمولاً مدیران سازمان از خود میپرسند که میخواهند سازمانشان از نظر نوآوری، رشد، سبد محصولات، حضور در بازار، و غیره در مدت 5 تا 10 سال آینده در کجا ایستاده باشد؟ سؤالاتی مانند اینکه از خود بپرسند دوست دارند یک دهه بعد تیتر روزنامه ها درباره شرکتشان چه باشد؟
افراد هم باید با همین الگو برای خود چشم اندازی بیابند. باید تصور کنیم که می خواهیم در سال های آینده چه کسی شویم تا برایمان رضایت درونی داشته باشد. سنکا فیلسوف رواقی یونانی می گوید: “اگر نمی دانید به کدام بندر می روید، هیچ بادی مساعد و موافقی برایتان نمی وزند” او همچنین می گوید که “شانس چیزی است که وقتی آماده استفاده از آن باشیم به سراغ ما می آید”
پس خوب است که از خود بپرسیم: دوست دارم پنج تا ده سال آینده مردم درباره من چه داستانی بگویند؟ من هشتاد ساله دوست ندارد که چه چیزهایی را از دست داده باشد؟
اهدف و ماموریتی که در قدم های قبل فراهم کردیم هم ایده هایی برای تهیه چشم انداز را برایمان فراهم می کند.
مشاوران خلاق برای کمک به مدیران در تدوین سند چشم انداز، عکس های متعدد و تیترهای مختلف روزنامه و اظهار نظرهای تاثیر گذار متعدد را به آنها نشان می دهند تا با تحلیل جذابیت هر یک و تناسب و سازگاریش با ماموریت و اهداف، چشم انداز مناسبی را برای بنگاه اقتصادی خود تدوین کنند چنین رویکرد جذابی می تواند در تحلیل و تدوین چشم انداز فردی نیز به کار آید.
ادامه دارد…
برگرفته از:
HBR,2024,Use Strategic Thinking to Create the Life You Want
استفاده از مطالب فوق تنها با ذکر منبع مجاز است.
جهت دریافت اطلاعات بیشتر یا مشاوره مدیریت استراتژیک با ایمیل Hossein.nourian@gmail.com تماس حاصل نمایید.